غرور من که زسختی به کوه میمانست
کمر به کشتن خود بست و خاک پای تو شد
دلم که به همه بیگانه بود و یار نداشت
چه دید در تو که اینگونه آشنای تو شد ؟
::
::
آباد تو بودم و خرابم کردی ، یک زنده که تو مرده حسابم کردی
با شوق کبوترانه تا خانه تو ، هربار که آمدم جوابم کردی . . .
براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !